فراموشخانهی کهنگیها
نویسنده: بردیا محبی صمیمی
زمان مطالعه:5 دقیقه

فراموشخانهی کهنگیها
بردیا محبی صمیمی
فراموشخانهی کهنگیها
نویسنده: بردیا محبی صمیمی
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]5 دقیقه
ساعت 2 صبح بامداد سرخوش بهاری، طبق معمول، زمانیکه بایستی خوابیده باشم را بیدار سپری میکنم. این گریز از نشانگان تمدنی و عرفی-علمی جدید همواره برایم جذاب بوده و هست که میگویند تو بایستی کِی و کجا خواب یا بیدار باشی. برایت تصمیم میگیرند که چگونه بایستی سالم و دور از مصائب آسیبزا زیست کنی؛ من اما در هرحال به گریز خود ادامه میدهم.
در این ساعت از روزی نو و زندگیای نو، سوالی که ذهنم را درگیر میکند این است که نهایت گسترش این مظاهرِ به اصطلاح متمدنانه چه اثری روی زندگی انسانها خواهد گذاشت، یا اگر نباشد چه خواهد شد؟ احتمالاً اکثراً این پرسش دیرینه و کهنهی من را با لحنی بدبینانه و شکاک قرائت کرده و با خود میگویند که این نویسنده را باش! غرق در نعمات تمدن شده و از ایدهآلهای نبودن آن به خود جرئت قلمفرسایی میدهد و چنین و چنان. یا شاید هم با خود بگویند که قلم به مزد آن دسته از به ظاهر صلحطلبانیست که از نبود تمدن به نفع خود و به مدد استثمار جمیع انسانها و تودهها منتفع میشوند. ناکرده این چنین نیست، من نیز بهعنوان یک جزء از یک کل منسجم در حال تجربهی زندگی خودم در عصر فناوریهای به روز و مدرن هستم و به کرات از آنها استفاده میکنم، اما به متعاقبات نبود آن در بدنهی زندگی میاندیشم و نیز به آن پادآرمانشهر/آرمانشهری فکر میکنم که در آن انسانها از فناوریهای روز بهرهمند نیستند.
بسیاری از ما آنچنان به این هجمه از پیشرفتهای مرتبط به فناوری خو کردهایم که یادمان رفته زمانی که چنین پیشرفتهایی نبودند چه میکردیم. خاصیت عظیم یک مدرنیتهی پویا این است که به افراد، ظرفیت حلوجذبشدن در خود را میدهد بیآنکه بهشان یادآوری کند که پیش از آن چگونه زیست میکردهاند. انسانها البته حق دارند که جذب این مظاهر شوند و کهنگیها را به حریق یادها بسپارند؛ چراکه اصولاً هدف مدرنیته فراهمکردنِ آسایش و رفاه غایی برای آنهاییست که از سنتهای خود گذر کرده و در گوشِ تاریخ زمزمهی آمادگی پذیرش یک عصر جدید با تحولات بدیع را سر دادهاند.
اما پدیدهای که آن را جالب میانگارم این است که در همین عصر مدرن که خبرهای پیشروی و بهروزشدگی فناوریهایش گوش ما را کر ساخته و ذهنمان را به شگفتی واداشته، گروه خاصی از افراد در مهاد همین پیشرفتها، از نشانگان تمدنی جدید عمداً روی برتافته و به عناصر پیشامدرن و پیشافناوری گرویدهاند. آنها از این تمدن غاصب و سریعالسیر گریخته و خلاء بین خود و آن را با چیزهایی پر کردهاند که پیش از این ابزارآلات وجود داشتهاند. بهعنوان مثال، بسیاری از افراد این روزها بهجای بهدستگرفتن موبایل و اصطلاحاً «تکست دادن» به یکدیگر، قلم به دست میگیرند و زیر نور زرد چراغ مطالعهشان، قهوه مینوشند و برای یک نفر شبیه به خود نامه مینگارند. که چه شود؟ مگر آنها نمیتوانند گوشی را روشن کرده و صفحهی مخاطب را باز کنند و به او پیامی بدهند و در حداکثر دهدقیقه پاسخشان را دریافت کنند؟ البته که میتوانند. آنها به خوبی قادرند که کار خود را بهواسطهی یک محصول مدرنیتهی حاضر و آماده حسابی راحت کنند، منطق لیبرالی را به کار بیاندازند و بگویند که عقلانیت به تسهیل زندگی ما حکم میدهد، نه اینکه خود را به دردسر نوشتن با قلم و کاغذ دچار کنیم.
اما یک نکتهی ظریف و زیبا از دید این مدرنیتهی وسوسهکننده و افسونزُدا مغفول مانده است. آن نامهنگاری که در خود ارادهی پیشینی زحمتِ نامهنگاشتن را دارد، لذت انتظار و شوق پسینی رسیدن پاسخ از محبوبش را دیده و چشیده است، شور اضطرارِ گشودن، بوییدن و قرائت کلمهبهکلمه آن نگاشته را گوارای خود میداند و همچنان به تداوم آن اصالت کلاسیک دست مییازد.
تا اینجای کار، بهعنوان کسی که هر دو عصر را واقعاً، یا در خیال خود زیسته، سودای نفی تمدن را در سر نمیپرورانم و خوانندگان را به طرد حداکثری آن در زندگی تشویق نمیکنم. اما آنچه در سر دارم این است که بگویم این مظاهر، تا آنجایی ما را فریفته و مجذوب خود کرده است که ما نیز این لذت یا لذائذ نظیر آن را از خود زدوده و به یک بیگانگی از خود دچار شدهایم و هستی خود را در سیر تصاعدی این پیشرفتها میبینیم.
سخن از بیگانگی با خود رفت؛ خوب است تا یادی از فوئرباخ و آن بحث مشهورش در رابطه با عدم آگاهی از چونی و چگونگی زیستن کنیم. او این ازخودبیگانگی را نوعی خلاء بین فرد و سیر تصاعدی جریانی میدانست که از فرد جلوتر رفته و فرد نمیداند که چگونه بایستی این خلاء آگاهی از وجودی دورمانده و درمانده را پر کند. او میگفت که مذهب پاسخ منطقی برای این سوال بوده که افراد با تمسک به آن این خلاء را پر میکنند. اما در این روزگار که پیشرفتهای تکنولوژیکی بر برخی افراد برچسب منسوخشدگی میزند؛ از دید برخی بیگانهشدن با خود و این خلاء آگاهی تنها به مدد یک بازگشت به آنچه که بشر سابقاً از سرگذرانده است، پر میشود. نامهنگاری بهجای تکستدادن یکی از مصادیق آن است که خلاء آگاهی را پر میکند. عدهای دیگر که دلوجرئت بیشتری در بهچالشکشیدنِ این تمدن تازهنفس دارند؛ پا را از نامهنگاری با کاغذ و قلم فراتر گذاشته و مدتی را صرفاً بهدنبال آن اصالت کهنگرای درونشان میروند، تکنولوژی را بهکلی طرد کرده، راهبانه در تنهایی خود به درونگردی میپردازند. این مقدار برای ما خوکردگان به تکنولوژی نوعی افراط بهشمار میرود که خود را محکوم به دوریگزینی و انزوا کنیم.
در نهایت و به هر نحو، بدون اینکه به حال افراد دستهی اخیر غبطهای به دل نگه دارم؛ باورمند به این هستم که همهی ما هرازچندی به مدتی خلوت راهبانه با خود نیاز داریم که در آن از دنیای حال بیرون آییم و برای خود زیست کنیم.

بردیا محبی صمیمی
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.